آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

گویا .. باز دیر آمده ام

با توام ، با توخــــــــدا.. 


یک کمی معجزه کن 


چند تا دوست برایم بفرست... 


پاکتی از کلمه 


جعبه ای از لبخند... 


نامه ای هم بفرست 


کوچه های دل من باز خلوت شده است... 


قبل از اینکه برسم 


دوستــی را بردند 


یک نفر گفت به من:  

 باز دیر آمده ای .... 


دوست قسمت شده است...‬

  

  

من از ابتدای تو فهمیده بودم

که یک روز خورشید را خواهی آورد

دریغا تو رفتی!

هراسی ندارم

مهم نیست ای دوست

خدا دست‌های تو را

منتشر کرد...

شعر مولانا

                                        غزل و حال مولانا   

نه سلامم،نه علیکم 

نه سپیدم ؛نه سیاهم  

نه چنانم که تو گویی 

نه چنینم که تو خوانی  

و

ادامه مطلب ...

مرگ برگ ها

در میان گونه گونه مرگ ها  

تلخ تر مرگی ست، مرگ برگ ها 

زان که در هنگامه ی اوج و هبوط 

تلخی مرگ ست با شرم سقوط 

وز دگر سو٬ خوش ترین مرگ جهان٬ 

-زانچه بینی٬ آشکارا و نهان- 

رو به بالا و ز پستی ها رها 

خوش ترین مرگی ست، مرگ شعله ها ... 

 

 

کلاغ پیر

این کلاغ ها...کلاغ های پیر 


معلوم نیس به مرگ چندین مترسک نظاره گر بودند ....


چندین مترسک را اسیر کرده اند ....


چندین مزرعه را به تباهی کشیدند ....


اما همچنان داستان مترسک و مزرع ادامه دارد ....


این زندگی قربانیه تکرار استـــــــــ 

 

 

 

 

گریزی سرد

 

 

 

گریزی سرد از ثانیه هایی که تشابه شان دیوانه ام می کند..!!

گریز از سخنهای دروغین آدمهای دروغی !!

گریزاز حضور نا ممتد خوشیهایم که همیشه با تلنگر دیگران ...

گریز از این همیشه بودن برای همه ..!

  گریزاز خودم که رنگ خاکستری دارم این روزها..!

  گریزاز بودن بی فایده این ایام ...

 گریزاز هراسهایی که در دلم خانه کرده اند !

  گریزاز تکرار کلماتی به زبان خودم ...

و     " من در گریزم "   !!! 
 
   

  

   گریزاز خودم که رنگ خاکستری دارم این روزها..!   

 

درد من

 
شاید دَرد من دلیل خنده کسی شود.

اما خنده من هرگز نباید باعث درد کسی شود.

★چارلی چاپلین★  
 
 
بهترین دوستم آینه است .. وقتی‌ من گریه می‌کنم، او نمیخندد  
 
 
★چارلی چاپلین★