آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

گویا .. باز دیر آمده ام

با توام ، با توخــــــــدا.. 


یک کمی معجزه کن 


چند تا دوست برایم بفرست... 


پاکتی از کلمه 


جعبه ای از لبخند... 


نامه ای هم بفرست 


کوچه های دل من باز خلوت شده است... 


قبل از اینکه برسم 


دوستــی را بردند 


یک نفر گفت به من:  

 باز دیر آمده ای .... 


دوست قسمت شده است...‬

  

  

من از ابتدای تو فهمیده بودم

که یک روز خورشید را خواهی آورد

دریغا تو رفتی!

هراسی ندارم

مهم نیست ای دوست

خدا دست‌های تو را

منتشر کرد...

نظرات 2 + ارسال نظر
زیبا دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 23:08 http://zibarastegari.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ بود...
با افتخار لینک شدید...

بهار سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 15:53 http://bahar6060.blogfa.com/

چرا وبلاگت اسم خاصی نداره ؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد