آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

دسته بندی انسانها

دسته اول: 

آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی نیستند هم نیستند، عده ای از آدم ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. 

  

دسته دوم: 

 آنان که وقتی هستند ، وقتی که نیستند هم نیستند.مردگانی متحرک در جهان .خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند ، بی شخصیت و بی اعتبار ، هرکز به چشم نمی آیند تا مرده و زنده شان یکی است. 

 

 دسته سوم: 

 آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم هستند ، آدم های معتبر و با شخصیت.کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیر شان را می گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می مانند.دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.  

 

دسته چهارم: 

 آنان که وقتی هستند نیستند، وقتی نیستند هستند، شگفت انگیز ترین آدم ها. در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوهندکه ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم ، اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم، آهسته آهسته ، درک می کنیم، باز می شناسیم می فهمیم که آنان چه بودند، چه می گفتند، و چه می خواستند، ما همیشه عاشق این آدم ها هستیم .هزار حرف داریم برایشان ، اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم.قفل به زبان می زنند اختیار از ما سلب می شود.سکوت میکنیم وغرقه در حضور آنان مست می شویم درست در زمانی که می روند یادمان می آیدکه چه حرف ها داشتیم و نگفتیم شاید تعداد این ها را در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد. 

 

خدایا در طول زندگی مان در این جهان ما را حداقل با یکی از بندگان دسته چهارم آشنا کن! و ما را در بهترین دسته ها و گروهها جای ده!

اهمیت چگونه زندگی کردن!

آماده باشی یا نه ، بالاخره یک روز همه چیز تمام خواهد شد .

دیگر نه طلوعی خواهد بود نه دقایقی و نه ساعت و روزهایی!  

همه چیزهایی که جمع کرده ای چه گنجینه باشد و چه بی ارزش، همه به دست دیگری سپرده خواهدشد. 

دارایی،شهرت و قوای جسمانیت رو به زوال خواهد نهاد.

کینه، خشم،نومیدی و حسادتها بالاخره روزی از میان خواهد رفت.  

همچنین ،آرزوها، امیدها، برنامه ها و لیست کارهایی که باید انجام می شده، به پایان می رسند.

موفقیتها و شکستها که زمانی بسیار مهم به نظر می رسیدند، ناپدیدمی شوند 

و دیگر مهم نیست که تو از کجا آمده ای یا در پایان عمر در کجا ساکن هستی. 

مهم نیست که زیبا یا باهوش بوده ای حتی جنسیت و رنگ پوستت هم بی اهمیت به نظر میرسد.  

بنابراین آنچه اهمیت دارد چیست ؟ 

ارزش روزهای تو چگونه اندازه گیری خواهد شد؟ 

آنچه اهمیت دارد آن نیست که می خری،آن است که می سازی.

آن نیست که دریافت کرده ای،آن است که بخشیده ای.

آنچه اهمیت دارد موفقیت تو نیست. تلاش توست . 

آنچه یاد گرفته ای مهم نیست، آنچه یاد داده ای اهمیت دارد.

آنچه اهمیت دارد هر عمل درست، دلسوزانه یا فداکارانه ای است. 

که به دیگران قدرت، توانایی و انگیزه کافی برای تقلید از تو را می دهد. 

آنچه اهمیت دارد، حس رقابت در تو نیست،شخصیت توست.

مهم نیست که چند نفر تو را می شناسند،مهم این است که وقتی می روی،چند نفر جای خالی تو را حس می کنند. 

آنچه اهمیت دارد خاطراتت نیستند ، خاطره هایی هستند که از تو در دل آنان که دوستت می دارند به جا مانده  است . 

مهم این است که برای چه مدت ،توسط چه کسانی و برای چه در خاطره ها ماندگار شده ای. 

زندگی کردن مسئله ای نیست که با یک تصادف اتفاق بیفتد.  آن یک پیشامد نیست ،یک انتخاب است. 

هنگامی که چیز زیبایی را می بینی، اولین کاری که باید انجام دهی، به شراکت گذاشتن آن با دوستانت است ، هر جا که باشند- اینگونه است که زیباییها به معنای واقعی در سراسر دنیاپخش خواهند شد.

یه دوست معمولی ، یه دوست واقعی


یه دوست معمولی وقتی میاد خونت، مثل مهمون رفتار می کنه

یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز می کنه و از خودش پذیرایی می کنه

 

  یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده

یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه

 

یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه

یه دوست واقعی اسم و شماره تلفن اونها رو تو دفترش داره

 

یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت میاره

یه دوست واقعی زودتر میاد تا تو آشپزی بهت کمک کنه و دیرتر می ره 

 تا به کمکت همه جا رو جمع و جور کنه

 

یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی

یه دوست واقعی می پرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟

 

یه دوست معمولی ازت می خواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی

یه دوست واقعی می خواد مشکلاتت رو حل کنه

 

یه دوست معمولی وقتی بینتون بحثی می شه دوستی رو تموم شده می دونه

یه دوست واقعی بعد از یه دعوا هم بهت زنگ می زنه

 

یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره

یه دوست واقعی می خواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی  

و بالاخره  

یه دوست معمولی این حرف های منو می خونه و فراموش می کنه

یه دوست واقعی اونو واسه همه و دوباره واسه خودم می فرسته

فرشته ای به نام مادر

نه 

فردا نه 

چند ساعت بعد هم نه

چند ثانبه دبگر هم نه...

همین الان

برای مادرت یک کاری بکن

اگر زنده است...... دستش را

اگر به آسمان رفته است ...  مزارش را

اگر پیشت نیست ...  یادش را

اگر قهری...چهره اش را

ببوس.... 

 

 

 

تقدیم به تمامی زنان

تقدیم به تمامی زنانی که قطعا" قابل احترامند و مردانی که زن را اینگونه می بینند
 

 

من دلم می خواهد یک زن باشم ...

یک زن آزاد... یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا

می روم. من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم .من یک روح متعالی 

 هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !ـ 

   من را با باورهایت تعریف نکن !بهتر بگویم تحقیر نکن  !ـ

 

 

من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم ـ قرمز، زرد،نارنجی ،برای خودم  

آرایش می کنم- گاهی غلیظ،  

 می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،

می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر   

woman laughing  

برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد و فالش بخوانم، آهنگ میزنم 

 و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم.ـ

،مسافرت می روم حتی تنهای تنها    

    

من به زن وجودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه ... من به تمام زنان آزاده و سربلند دنیا افتخار می کنم و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند و تحسین
می کنند.

حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـ

من می اندیشم... من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو، فریاد می کشم و اگر عصبانی می شوم دعوا می کنم  

حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ

زن من یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند.  

 

Titanya at her Feathered Pipe Ranch Dance Retreat 

اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا

 

 

زن من یک موجود آزاد است. اما به هرزه نمی رود. نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش. با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود، حتی به جهنم!ـ   

خنده 

زن من یک موجود مستقل است. نه به دنبال تکیه گاه

می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برد. زن من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند   

man-and-woman-in-love

 در خانه زن من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش

نمی دهند، لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد

زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛ ظرافتش، محبتش، هنرش، فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند

  زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند. نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران او را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتش را کم

می کند اما از حرکت باز نمی ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛  

  

من یک زنم ...  نه جنس دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده، نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی مزد تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی

 من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم... ورای تمام تصورات کور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!ـ

  باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگـــــر  

نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و

نمی خواهم

 

 آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند. ـ  

  alignbottom