آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

عکس

این زوج عاشق دنیا را مبهوت خود کردند !  
 
این زوج عاشق دنیا را مبهوت خود کرد! +عکس

مردی 90 ساله که از همسر 89 ساله خود مراقبت میکند

"جینا" 90 ساله پس از اینکه همسرش "بابی" در سن 75 سالگی به سرطان مبتلا شد،  
 تمام کارهای او را انجام می دهد. از شستشو و تمیز کردن و پختن غذا گرفته 
 
 تا بیرون بردن همسرش برای هواخوری. این زوج عاشق دنیا را تحت تاثیر قرار داده اند. 

  
 
 
  
 
 
 
  
  
 

آموخته ام

آموخته ام   

که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او،  

 

و قلبی است برای فهمیدن وی...   

آموخته ام   

که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم ...  

 

 

 آموخته ام   

که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی ...  

 آموخته ام   

که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هر موجودی

هر موجودی در طبیعت “آنچنان است که باید باشد”  

 

 

 

 و تنها انسان است که هرگز آنچنان که باید باشد نیست

عکس

 

 

یعنی می شه همه ما جوونا تا آخر عمر با همسرانمون این گونه بمانیم؟؟


با دیدن این عکس ذوق کردم...هر چروک صورت این زوج نشان از سختی روزگار دارد ولی هنوز محبت باقیست!


خدا حفظشون کنه و درسی باشند برای ما جوونا که در یک لحظه همه با هم بودن ها را زیر سوال می بریم...


 

می رویم تا ...

گاه می رویم تا یرسیم.کجایش را نمیدانیم.فقط میرویم تا برسیم

  

 

 

گاه رسیده ای و نمی دانی
و گاه در ابتدای راهی و گمان می کنی رسیده ای
مهم رسیدن نیست.مهم آغاز است
که گاهی هیچ وقت نمی شود
و گاهی می شود بدون خواست تو
  
  
 
 
گاهی هم درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی
غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
  
  
 
و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و
از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که
سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت؟ 
 

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

کم کم تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت. 


این که عشق، تکیه کردن نیست
 

و رفاقت، اطمینان خاطر.
 

و یاد می گیری که بوسه ها 
 

قرارداد نیستند
 

و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمی دهند.
 

و شکست هایت را خواهی 
 

پذیرفت
 

سرت را بالا خواهی گرفت با چشم های باز
 

با ظرافتی زنانه و نه اندوهی 
 

کودکانه 


  

و یاد می گیری که همه ی راه هایت را هم امروز بسازی
 

که خاک فردا برای 
 

خیال ها مطمئن نیست
 

و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود 
 

دارد.
 

کم کم یاد می گیری  

 

 


که حتی نور خورشید می سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
 

بعد باغ خود را می کاری و روحت را زینت می دهی
 

به جای این که منتظر 
 

کسی باشی تا برایت گل بیاورد! 

   

و یاد می گیری که می توانی تحمل کنی...
 

که محکم  


هستی...
 

که خیلی می ارزی.
 

و می آموزی و می آموزی...
 

با هر خداحافظی
 

یاد 
 

می گیری...!