آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

خدا همه جا هست

خدا همه جاست
او کجاست؟
در دنباله ی بادبادک پسرک پایین شهر 

 

 

 

  
در بین موهای عروسک دختر نمکی محل
در گریه های یک نوزاد
در  نگاه های یک عاشق
در گرمی آغوش یک مادر
در خستگی پدر از کارهای روزانه
در لبخند یک دوست
در غیرت جوان تحصیلکرده ی مسافر کش
در دست های یک فقیر
در التماس های کودک آدامس فروش پشت چراغ قرمز 

 


در لحظه های سیاه یک زندانی سیاسی
در تخمه بو دادن مادر بزرک برای نوه هاش
در تلاش های یک پزشک برای نجات جان یک بیمار
در پند های پدربزرگ
در ناله های یک بیمار
در خفقان روشنفکران
درسطور یک شب نامه
در نت های موسیقی ایرانی
در من و تو
خدا همه جا هست و نایافتنی  

 

 

گفتگو با خدا

   خدایا
در رؤیاهایم دیدم که با خدا گفتگو می‌کنم
خدا پرسید : " پس تو می‌خواهی با من گفتگو کنی؟"
من در پاسخش گفتم : " اگر وقت دارید"
خدا خندید : " وقت من بی‌نهایت است . . .
در ذهنت چیست که می‌خواهی از من بپرسی؟"
پرسیدم : " چه چیز بشر شما را سخت متعجّب می سازد ؟"
خدا پاسخ داد : " کودکی‌شان ،
اینکه از کودکی خود خسته می‌شوند ،
عجله دارند بزرگ شوند ،
و بعد دوباره پس از مدّت‌ها ، آرزو می‌کنند که کودک باشند ،
... اینکه آن‌ها سلامتی خود را از دست می‌دهند تا پول به دست آوردند
و بعد پولشان را از دست می‌دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.
اینکه با اضطراب به آینده می‌نگرند و حال را فراموش می‌کنند
و بنابراین نه در حال رندگی می‌کنند و نه در آینده
اینکه آن‌ها به گونه‌ای رندگی می‌کنند که گویی هرگز نمی‌میرند
و به گونه‌ای می‌میرند که گویی هرگز زندگی نکرده‌اند."
دست‌های خدا دستانم را گرفت
برای مدتی سکوت کردیم
و من دوباره پرسیدم:
"به عنوان یک پدر ،
می‌خواهی کدام درس‌های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟"
او گفت : " بیاموزند که آن‌ها نمی‌توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه‌ی کاری که آن‌ها می‌توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند ،
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می‌کشد تا زخم‌های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم، ایجاد کنیم
امّا سال‌ها طول می‌کشدتا آن زخم‌ها را التیام بخشیم.
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین‌ها را دارد ، کسی است که به کمترین‌ها نیاز دارد.
بیاموزند که آدم‌هایی هستند که آن‌ها را دوست دارند ، فقط نمی‌دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند  .
بیاموزند که دو نفر می‌توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند ، و آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند که کافی نیست فقط آن‌ها دیگران را ببخشند ، بلکه آن‌ها باید خود را نیز ببخشند."
من با خضوع گفتم:"  از شما به خاطر این گفتگو متشکرم.
آیا چیزی دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟"
خداوند لبخند زد و گفت:
" فقط این‌که بدانند من این‌جا هستم".               
                                    "همیشه 

عشق

 

 

     داستان واقعی
این جریان در ژاپن اتفاق افتاده!!!
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این
میخ ده سال پیش، هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود!!!
چه اتفاقی افتاده؟
در یک قسمت تاریک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!!!
چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است.
متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد.
در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چی می خورده؟
همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یکدفعه مارمولکی دیگر، با غذایی در دهانش ظاهر شد!!!
مرد شدیدا منقلب شد.
ده سال مراقبت. چه عشقی! چه عشق قشنگی!!!
اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم، اگر سعی کنی

آرزو

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای
به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار
کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه
زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد.
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف
می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی،
سه آرزویت را برآورده می کنم.
خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد.
قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن
آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده
کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!
خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.
آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین
زن دنیا شوم.
قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت
۱۰برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم
زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست
دهی.
خانم گفت؛ مشکلی ندارد. من زیباترینم، کس
دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس
آرزویش برآورده شد.   بعد گفت که من می خواهم
ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت
شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن
است به زندگی تان لطمه بزند.
خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن
وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.
آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون
چون و چرایی برآورده کرد.
خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف
دچار شوم!
نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس
باهاشون درگیر نشین. 

 

خداروشکر

 خدارو شکر
خدا رو شکرکه گاهی اوقات بیمار میشوم
این یعنی اغلب اوقات سالم هستم
خدا رو شکر که هر روز صیح باید با زنگ ساعت بیدار شوم
این یعنی من هنوز زنده ام
خدا رو شکر که هر روز صر وصدای همسایه رو میشنوم
این یعنی من هنوز میشنوم
خدا رو شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی میکند
این یعنی من عزیزانی دارم که میتوانم برایشان هدیه بخرم
خدا رو شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم
این یعنی توان سخت کار کردن را دارم
خدارو شکر که این همه شستنی واتو کردنی دارم
این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم
پس نتیجه میگیرم انسان در تمام لحظات باید
خدا رو شکر کند چون در نهایت  هر چیزی که پیش می اید در مصلحت اوست
چه خوب وچه بد  

 

خدایا دوستت دارم

خدایا دوستت دارم................
میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی
میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی
میدانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی
میدانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی
همه این میخوانمت ها و میدانمت ها بهانه ای هست تا بگویم خدایا دوستت دارم  . . . . .

 
                               حرف خدا
وقتی خدا داشت بدرقم می کرد بهم گفت ٬جایی که میری مردمی داره که می شکننت٬نکنه غصه بخوری٬من همه جا باهاتم٬تو تنها نیستی.
تو کوله بارت عشق می ذارم که  بگذری٬
قلب می ذارم که جا بدی٬
اشک میدم که همراهیت کنه
و مرگ که بدونی باز برمی گردی پیشم.