آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

رمضان

 

بنویس نام مرا بر کف دستت ای دوست 

                تا به هنگام قنوتت نبری از یادم     

 

خدا همه جا هست

خدا همه جاست
او کجاست؟
در دنباله ی بادبادک پسرک پایین شهر 

 

 

 

  
در بین موهای عروسک دختر نمکی محل
در گریه های یک نوزاد
در  نگاه های یک عاشق
در گرمی آغوش یک مادر
در خستگی پدر از کارهای روزانه
در لبخند یک دوست
در غیرت جوان تحصیلکرده ی مسافر کش
در دست های یک فقیر
در التماس های کودک آدامس فروش پشت چراغ قرمز 

 


در لحظه های سیاه یک زندانی سیاسی
در تخمه بو دادن مادر بزرک برای نوه هاش
در تلاش های یک پزشک برای نجات جان یک بیمار
در پند های پدربزرگ
در ناله های یک بیمار
در خفقان روشنفکران
درسطور یک شب نامه
در نت های موسیقی ایرانی
در من و تو
خدا همه جا هست و نایافتنی  

 

 

کودکی

                   ق.امین پور 


کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

سهراب سپهری

        هر کجا هستم باشم  

                   آسمان مال من است  

 

سهراب سپهری 

سهراب سپهری

نام شعر : سپیده   


 

در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
لب‌های جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
در هم دویده سایه و روشن.
لغزان میان خرمن دوده
شبتاب می‌فروزد در آذر سپید
همپای رقص نازک نیزار
مرداب می‌گشاید چشم تر سپید.
خطی ز نور روی سیاهی است:
گویی بر آبنوس درخشد رز سپید
دیوار سایه‌ها شده ویران
دست نگاه در افق دور
کاخی بلند ساخته با مرمر سپید.

باران ...

 باران ...
دعا کردیم بمانی
بیائی کنار پنجره ،
باران ببارد،
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی :
اما دریغ که رفتن راز غریب همین زندگیست ،
رفتی پیش  از آن که باران ببارد ...
این موسم به خاطر شما ،
هر چه بود و هر چه هست ،
همین صدا ، همین کلام ،
همین عشق ،
پیشکش شما
و تمام مادران این خاک پاک ....
 
   

 

با تشکر از آتوشا