آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

کودکی

                   ق.امین پور 


کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

نظرات 2 + ارسال نظر
rewqq پنج‌شنبه 25 تیر 1388 ساعت 07:36


خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته به ان می خندم

چهره ناز این کوچولو خندان است شاید .....

rewqq سه‌شنبه 30 تیر 1388 ساعت 13:12

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
امروز با هم بودن را تجربه می کنیم و شاید فردا به یاد هم بودن را، پس امروز را بیا زیبا زندگی کنیم، به حرمت خاطرات فردا!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد