آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

گذشت

 مرداب به رود گفت :

    چه کردی که زلالی ؟!

              جواب داد :

                     ” گذشتم ... “   

 

 

آری برای زلال بودن باید گذشت داشت  

 

و گذشت کرد ... 

جملات زیبا گیله مرد


دوست داشتن

To fall in love
 

عاشق شدن


    To laugh until it hurts your stomach
 

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

 

 

To find mails by the thousands when you return from a vacation
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

 

 

 

 

 

  

To go for a vacation to some pretty place
 

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری


 

  

To listen to your favorite song in the radio
 

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی


 

  

To go to bed and to listen while it rains outside
 

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

   

To leave the Shower and find that the towel is warm
 

از حموم که اومدی بیرون ببینی حوله ات گرمه

 

 

To clear your last exam
 

آخرین امتحانت رو پاس کنی

 


Calls at midnight that last for hours
 

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعت ها هم طول بکشه


 

To laugh without a reason
 

بدون دلیل بخندی

   

 

To accidentally hear somebody say something good about you
 

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌ کنه

 

 

 

To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours
 

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می ‌تونی بخوابی

 

To hear a song that makes you remember a special person
 

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره

 

 

To be part of a team
 

عضو یک تیم باشی 

 


 

To watch the sunset from the hill top
 

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی


 

 

 

To make new friends
 

دوستای جدید پیدا کنی


 

To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person
 

وقتی اونو میبینی دلت هری بریزه پایین


 

 

 

To pass time with your best friends
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

  

 
 

To see people that you like, feeling happy 


کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی 

 

  

See an old friend again and to feel that the things have not changed 


یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و ببینی که فرقی نکرده

To take an evening walk along the beach 


عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی


 

 

To have somebody tell you that he/she loves you 


یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره

  

  
 

remembering stupid things done with stupid friends. To laugh, laugh, and … laugh 


یادت بیاد که دوستای احمقت چه کار های احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و … باز هم بخندی 

 

These are the best moments of life
اینها بهترین لحظه ‌های زندگی هستند 

 

“ Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed
زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد

 

 



 


 


 

    

کارخانه

  

 

من همسن و سال پسر تو هستم ،

تو همسن و سال پدر من هستی.

پسر تو درس می خواند و کار نمی کند،

من کار می کنم و درس نمی خوانم.

پدر من نه کار دارد ، نه خانه، 
 

 

 


تو هم کاری داری هم خانه ، هم کارخانه ؛

من در کارخانه ی تو کار می کنم. 

 

 

 

 

و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است:  

 

    سود آن برای تو ، دود آن برای من.

من کار می کنم ، تو احتکار می کنی.

من بار می کنم ،تو انبار می کنی.

من رنج می برم، تو گنج میبری.

من در کارخانه ی تو کار میکنم.

و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست:

وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی،

وقتی که من خسته می شوم ، تو برای استراحت به شمال می روی،

وقتی که من بیمار می شوم ،تو برای معالجه به خارج می روی.

من در کارخانه ی تو کار می کنم.  


   و در اینجا همه کارها به نوبت است:

یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی،

روز دیگر تو کار نمی کنی ، من کار می کنم.

من در کارخانه ی تو کار می کنم

کارخانه ی تو بزرگ است.

اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد،

از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست.

کارخانه ی خدا از کارخانه ی تو و از همه ی کارخانه ها بزرگتر است.

و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است،

در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود.

در کارخانه ی خدا ، همه کار می کنند.

در کارخانه ی خدا ، حتی خدا هم کار می کند. 

 

 

 

  

ای خدا


 

ای خدا  

جانم خدا

بنشین کنارم

بگیر دست مرا

تا جان بگیرم

تو را من با دلم آغشته کرده

زعشق و امید با دلم همخانه کرده

ای عزیزم

بخوان آواز عشقی در کنارم نازنینم

پروردگارم

 تو کجایی تا ببینی ظالمان در ظالمی استاد گشتند

من در پی ات هر روز و شب دیوانه گشتم

ای عزیز مهربانم روی تو زیباترینم من تو را پیدا کنم  درسجده گاهم  در دلم در دیده هایم

خوب من اشکم ببین دل تنگ تنگم

گر تو را نامی بنامم از همه خوبی دنیا تنها تو هستی عشقی وفادار

ای خدایم نازنینم در برم بنشین کنارم

عاشقم ای مهربانم ای رفیق ماندگارم

عاشقم ای مهربانم ای رفیق ماندگارم....


باران


Click to view full size image

باران، قصیده واری،

- غمناک -

آغاز کرده بود.

 

می خواند و باز می خواند،

بغض هزار ساله ی درونش را

انگار می گشود

اندوه زاست زاری خاموش!

ناگفتنی است...

این همه غم؟!

ناشنیدنی است!

***

پرسیدم این نوای حزین در عزای کیست؟

گفتند: اگر تو نیز،

از اوج بنگری

                                    خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گریست

جا مانده

جا مانده است... 

چیــزی,جــایی 

که هیچ گاه دیگرهیچ چیز  

جایش را پــر نخواهــد کرد  

نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید ...