|
|
نام مرا می نویسی؟
خدایا،به واژه واژه نامهای مقدست قسم، دلم نمی خواست لحظه ای از تو روی برگردانم و به چشمهای شیطان خیره بشوم ،دلم نمی خواست برای شیطان گندم درو کنم و سیب پوست بکنم،دوست نداشتم در دوره های مه آلود گناه بنشینم و قله های سپید و سر به فلک کشیده تقوا را نادیده بگیرم
خدایا،شبی نیست که خواب چشمهای روشن تو را نبینم و همهمه بهشتیان را نشنوم ، اما بگو چگونه لنگان لنگان به درگاه تو که از هزاران قصر رویایی زیباتر است بیایم!
خدایا ، آیا مرا با همین دستهای تاریک و کفشهای گمراه و پیراهنی که بوی گناه می دهد ،می پذیری؟ آیا نام مرا در دفترچه مهربانی ات کنار فرشته ها و اقاقی ها می نویسی؟ آیا اجازه می دهی هر روز به نام تو پلک بگشایم و به یاد همه فرهادها فنجانی چای شیرین بنوشم؟
خدایا ، من از دریاهای مرده و کوههای کاغذی گریزانم و یک قطره از اشک عاشقان را با تمام آبهای زمین عوض نمی کنم . من هرگز فانوسی آویخته در کوره راه را خاموش نکرده ام.
خدایا ، اگر چه بارها همراه شیطان در باغهای آتش قدم زده ام و گل گفته ام و خارشنفته ام ، هیچ گاه در مدح او شعری نسروده ام .
خدایا، کاش با ناز انگشت های خود دوباره مرا می آفریدی ،آنگاه تاجی از خورشید بر سرم می گذاشتی ، جامعه ای از بوته و رازیانه به من می بخشیدی و نامت را بر دیواره های گرم قلبم می نوشتی
شعری از غاده السمان شاعره سوری
اگر به خانه ی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه
میخواهم روی چهرهام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لبها
نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به بهشت میروم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
میخواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
میخواهم هر روز اندیشههایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می دانی که؟ باید واقعبین بود !
صداخفهکن هم اگر گیر آوردی بگیر!
میخواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه میزنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم میخواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم میکنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی میفروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم
با تشکر از آتوشا
به روایت افسانهها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود.
ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.
کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟
شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگیست
آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند، فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم..
من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار بردهام. به همین دلیل این قدر کهنه است.