آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

محــــــــرم تسلیت

کاش... 

وقتی خدا در حشر بگوید: 

چه داشتی؟

سر بر کند حسین، بگوید: 

حساب شد...


زندگی حبابی است

زندگی حبابیست که  

مامبهوت تلالو رنگهای رنگین کمانی آن هستیم  

بدون ترس از ناگهان ترکیدن آن.... 

و ناگهان مبهوت از ،     

  

 از بین رفتن رنگها... 

ای دنیای فانی  

غرق شدم در دنیا 

مبهوت رنگها 

به دور از دغدغه از دست دادنش  

و 

ناگهان 

    

باران

چتر ها را ببندیم...!


به ضیافت قطره های پاک باران برویم...


وبگذاریم باران گناهانمان را پاک کند و بشوید...


نگاه خسته مان را زیر باران تازه کنیم...


چرا که فردا طلوع پاک رویاهاست!!


چتر ها را ببندیم...باران زیباست...!