آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

خانه قدیمی

خانه های قدیمی را دوست دارمچایی همیشه دم است

روی سماور
توی قوری

در خانه همیشه باز است

مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد...

غذاها ساده و خانگی است
بویش نیازی به اود ندارد

عطرش تا هفت خانه می رود
کسی نان خشکه ندارد

نان برکت سفره است

مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند 
 


دلخوری ها مشاوره نمی خواهد
دوستی ها حساب و کتاب ندارد

سلام ها اینقدر معنا ندارد

سلام گرگی وجود ندارد

افسردگی بیماری نایابی است ...
✿ خانه های قدیمی را دوست دارم ✿

نظرات 2 + ارسال نظر
هادی سه‌شنبه 9 مهر 1392 ساعت 12:30 http://man-to-ooooo.mihanblog.com/

یاد خدنه پدر بزرگم افتادم
هنوز خاطره شون تو ذهنمه
اون چروکای صورتشونو آدم دوست داشت ببوسه

آتوسا یکشنبه 14 مهر 1392 ساعت 10:18

یاد خونمون افتادم

چه روزگاری بود

هـــــــــــــــــــــــــــــــی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد