من هنگامی آزادم که همه ی جهانیان آزاد باشند...
تا هنگامی که یک نفر اسیر در جهان هست، آزادی وجود ندارد.
سلامخیلی ممنون که به وبلاگم سر زدی دریچه های بستهدخترک همیشه توی دفترش دو خانه می کشیدزیر سقف هر دو خانه چند آشیانه می کشید هفت هشت هفت هشت تا کلاغ پیر می کشیدتوی آسمان لاجوردی بی کرانه می کشیدنقطه نقطه نقطه می گذاشت صحن پای حوض رابا مداد خود برای جوجه آب و دانه می کشیدبعد کوه ،«بعد لکه های پشت کوه» بعد رعدروی گرده ی کبود ابر تازیانه می کشیدیک تیر که زیر سایه ی بلوط تر لمیده بودهی برای آن درخت پیر شاخ و شانه می کشیددود می وزید سمت هر کجا که باد پشت بامدود سرد آتشی که در دلش زبانه می کشیدآفریدگار این جهان زرد خط خطی ولیهیچ گاه توی بهت دفترش خدا نمی کشیدیا خدا نبود یا خدا پرنده بود و سیب بودهر چه بود بی نشانه بود و بی نشانه می کشیدآن دو خانه آن دریچه های بسته اتفاق بودگل پری خوب قصه بچه ی طلاق بودگل پری بلد نبود توی ابر ماه می کشیدراه سمت خانه را همیشه اشتباه می کشیدخود گناه چشم مهربان میشی اش نبود اگرگرگ تیر خورده را همیشه بی پناه می کشیداو مرا- مرا که آن «یکی نبود قصه» نیستمتوی یک لباس نقطه چین راه راه می کشید«بعد،بعد چند سال ،چند سال بعدتر از هنوز »خانه را میان یک دو هاله ی سیاه می کشیددور شاخه های مرده ی بلوط پیر می دویدبعد می نشست و خسته از ته دل آه می کشید
سلام
خیلی ممنون که به وبلاگم سر زدی
دریچه های بسته
دخترک همیشه توی دفترش دو خانه می کشید
زیر سقف هر دو خانه چند آشیانه می کشید
هفت هشت هفت هشت تا کلاغ پیر می کشید
توی آسمان لاجوردی بی کرانه می کشید
نقطه نقطه نقطه می گذاشت صحن پای حوض را
با مداد خود برای جوجه آب و دانه می کشید
بعد کوه ،«بعد لکه های پشت کوه» بعد رعد
روی گرده ی کبود ابر تازیانه می کشید
یک تیر که زیر سایه ی بلوط تر لمیده بود
هی برای آن درخت پیر شاخ و شانه می کشید
دود می وزید سمت هر کجا که باد پشت بام
دود سرد آتشی که در دلش زبانه می کشید
آفریدگار این جهان زرد خط خطی ولی
هیچ گاه توی بهت دفترش خدا نمی کشید
یا خدا نبود یا خدا پرنده بود و سیب بود
هر چه بود بی نشانه بود و بی نشانه می کشید
آن دو خانه آن دریچه های بسته اتفاق بود
گل پری خوب قصه بچه ی طلاق بود
گل پری بلد نبود توی ابر ماه می کشید
راه سمت خانه را همیشه اشتباه می کشید
خود گناه چشم مهربان میشی اش نبود اگر
گرگ تیر خورده را همیشه بی پناه می کشید
او مرا- مرا که آن «یکی نبود قصه» نیستم
توی یک لباس نقطه چین راه راه می کشید
«بعد،بعد چند سال ،چند سال بعدتر از هنوز »
خانه را میان یک دو هاله ی سیاه می کشید
دور شاخه های مرده ی بلوط پیر می دوید
بعد می نشست و خسته از ته دل آه می کشید