آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

گفتگوی انسان با خدا

تو گفتی «آن غیر ممکن است»،

خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»

تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»،

خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»

تو گفتی «من بسیار خسته هستم»،

خداوند پاسخ داد «من به توآرامش خواهم داد»

تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»،

خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»

تو گفتی «من نمی‌توان مشکلات را حل کنم»،

خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»

تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»،

خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام

برسانی»

تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»،

خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»

تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»،

خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»

تو گفتی «من می‌ترسم»،

خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»

تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»،

خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»

تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»،

خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»

تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»،

خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»

تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»،

خداوند پاسخ داد 

من هرگز تو را ترک نخواهم کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد