آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

کجای این شب غریبم ؟

کجای این کرانه ی کبود ؟
کجای این شبی که از ازل
چراغ ماه قسمتش نبود
کجای این همیشه ابریم ؟
که آسمان نشان نمی دهد ؟
به گریه میرسم ولی سکوت
به گریه هم امان نمی دهد
کجای این شبم که می کشد
هوای گریه ام به نا کجا
از این خرابیم که می برد
به خانه ای که نیست ای خدا
کسی نمانده پا به پای من
مگر غمی که خانه زاد توست
مگر صدای سرمه ریز من
که شعر سر به مهر یاد توست

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد