آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

قهرمان؟؟؟؟؟

کودکی که گناه خویش را بدون پرسش ما به گردن می گیرد در حال گذراندن نخستین گام های قهرمانی است . ارد بزرگ  

 

نظرات 3 + ارسال نظر
آتوشا یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 12:23

بر خاک بخواب نازنین تختی نیست

آواره شدن حکایت سختی نیست

از اشک های پاک خود فهمیدم

لبخند همیشه راز خوشبختی نیست

آتوشا یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 12:30

دو تا آدم برفی دو طرف رودخانه عاشق هم شدن
اونا از عشق هم آب شدن
شاید جایی وسط رودخانه به هم برسند

آتوشا یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 12:46

اگر روزی من مردم و تو مرا دوست داشتی هر پنج شنبه به مزارم بیا و گل سرخی بر روی قبرم بگذار تا همیشه آن گل سرخ را که به تو داده بودم به خاطر بیاورم ولی اگر تو مردی من فقط یک بار به مزارت می آیم و آن دسته گل سفید مریم را که با خون خود سرخ خواهم کرد را برایت هدیه می کنم و عاشقانه در کنارت جان می سپارم تا بدانی هیچ وقت تنها نیستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد