آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

اتفاقی

ما اتفاقی به دنیا می یاییم ....
اتفاقی عاشق می شیم،
اتفاقی همدیگرو له می کنیم،
اتفاقی همدیگرو می شکنیم،
اتفاقی به همدیگه تهمت می زنیم،
اتفاقی همدیگرو می بینیم،
اتفاقی همدیگرو نمی بینیم،
اتفاقی دروغ می گیم،
اتفاقی راست می گیم،
اتفاقی سر مسیر هم سبز می شیم،
اتفاقی ، خیلی اتفاقی تیشه به ریشه هم می زنیم،
خیلی اتفاقی برای هم خاطره می شیم و
اتفاقی همدیگه رو تنها میذازیم
میبینی ...

 چه اتفاقی زندگی می کنیم....

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 24 دی 1387 ساعت 09:42


در انتظار چیستی
اینجا هنوز تاریکی ست
تو به ازدحام کدامین کوچه خوشبخت خواهی نگریست
وقتی دریچه مسدود است...

آتوشا یکشنبه 29 دی 1387 ساعت 10:09

فرشته ها وجود دارند اما بعضی وقتها چون بال ندارند
ما بهشون میگیم دوست

آتوشا یکشنبه 29 دی 1387 ساعت 10:17

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند

بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز


آتوشا چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 11:05

زندگی سوختن و ساختن است

زندگی تجربه آموختن است

زندگی کهنه قماری بیش نیست

چه قماری که همه اش باختن است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد