آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

عکس

شاهکار های عکاسی هنرمندان جهانwww.pixi.ir

نظرات 8 + ارسال نظر
آتوشا سه‌شنبه 10 دی 1387 ساعت 15:51

ناله ی برگهای پاییزی در زیر پای من
جیغ باد پاییزی نوازش من
گریه ی آسمان پاییزی همدم من
من پاییزی تو پاییزی او پاییزی
زیر درختان زرد پاییزی با تو پاییزی
با توام ای زیبای پاییزی
چه کنم بی تو در این روزهای پاییزی
تو در آسمان بهاری و من در این زمین پاییزی

بی تو من پاییز پاییزم
کاش شعر پاییزی مرا می شنیدی
کاش روی زرد پاییزی ام را میدیدی
و کاش دستان سرد پاییزی ام را می گرفتی
ای پاییز دوست داشتنی من
بی تو هیچم بی تو پاییزم
دوستت دارم ای عشق پاییزی من

محمد سه‌شنبه 10 دی 1387 ساعت 16:39

سلام.
کارت قشنگ است.برایت آرزوی موفقیت میکنم.اگر دوست داشتی به ما هم سری بزن.
www.secrets.blogsky.com
www.raaaz.blogsky.com

عکس جالبیه ولی قشنگ نیس!!!!!!!!!!

آتوشا یکشنبه 15 دی 1387 ساعت 15:06

آرزو می کنم مثل بهار باشی سبزو شاداب و با طراوت ای دوست.
دلت به پهنای آسمان آبی با صفا باشد و صادق.
به وسعت اقیانوسهای عالم لبریز از عشق یکتا پرستی باشد
و مجنون کسی که آفرید هستی را به وسعت عشق.
آرزو می کنم همچو باران رحمت باشی و عطوفت،بر دلهای خسته و نا امید.
دلم برایت آرزو می کند که همیشه لبخند بر لبانت بنشیند و
دوستانت افزون و دشمنانت سرشکسته گردند و خجل.
آرزو می کنم که دلت همواره آسمانی باشد و آرزوهایت همیشه سبز.
غصه هایت کم و شادیهایت روز افزون.
آرزو می کنم که اگر پاییز هم آمد ؛از برای تو باشد فصل ریختن غم و اندوهت نه غیر.
یا که زمستان که رسید از ره ؛خانه ی دلت گرم باشد از عشق یار.
باز هم بهارمی آید
از پس یک زمستان دگر.
باز هم آرزو می کنم برای تو،
تا که باشی همیشه سبز

آتوشا یکشنبه 15 دی 1387 ساعت 15:21

دردم را به که گویم؟
خواستم با نسیم بگویم سرگرم چمن بود.
خواستم بنشینم کنار دریا سر صحبت را باز کنم
با ساحل غرق گفتگو بود
پیچک ناز میکرد بر سپیداری که بر تنه اش پیچیده بود.
خواستم با او بگویم اما درخلوت صدای غریبه ای راشنیدم .
درد خود را نگاه خواهم داشت شاید این سوختن بهتر از ان افروختن باشد.

آتوشا یکشنبه 15 دی 1387 ساعت 15:30

ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز

اگر غصه بارید از ماه و سال....به یاد گذشته صبورم هنوز

شکستند اگر قاب یاد مرا.....دل شیشه دارم بلورم هنوز

سفر چاره دردهایم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز

ستاره شدن کار سختی نیست.... گرشتم ولی غرق نورم هنوز

پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از یاد و شوق و مرورم هنوز

ترا گم نکردم خودت گم شدی......من شیفته با تو جورم هنوز

اگر جنگ با زندگی ساده نیست.....در این عرصه مردی جسورم هنوز

اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز

قبول است عمر خوشی ها کم است.....ولی با توام پس صبورم هنوز

آتوشا دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 14:06

زلف بر باد مده، تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن، تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر
سر مکش، تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن، تا نکنی در بندم
طره را تاب مده، تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو، تا نبُری از خویشم
غم اغیار مخور، تا نکنی نا شادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو، تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما، تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو، حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام، آزادم

آتوشا دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 14:19

مرد جوانی که مربی شنا بود و دارنده‪ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد. شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی شب مهتابی بود و همین برای شنا کافی بود. مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود. ناگهان، سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت. از پله پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.
آب استخر برای تعمیر خالی شده بود!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد