آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

مثل هیچ کس

همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره... تمومه
همین که اول و آخر تو هستی

به محتاج تو محتاجی حرومه
تو همیشه هستی اما این منم که از تو دورم
من که بی خورشید چشمات مثل ماهِ سوت و کورم
نمیخوام وقتی تو هستی آدمه آدمکا شم
چرا عادتم تو باشی؟ میخوام عاشق ِ تو باشم
تازه فهمیدم به جز تو حرفِ هیشکی خوندنی نیست
آدما میان و میرن هیشکی جز تو موندنی نیست
منو از خودم رها کن تا دوباره جون بگیرم
خستم از این عقل خسته
من میخوام جنون بگیرم
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره... تمومه
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج تو محتاجی حرومه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد