آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

نفرت و کینه

من برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفرند وقتی ندارم؛

زیرا درگیر دوست داشتن کسانی هستم که مرا دوست دارند ... 

 

جملات زیبا گیله مرد

 

آنچه ..

آنچه از انجماد بازم می دارد،

لبخند کودکی است که در خیابان می دود

و پروانه ها در دست های مهربانش به خواب رفته اند...

 


داداشی

داداشی به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره؟
آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟
-
-
-
نه من به این اراجیف اعتقادی ندارم؛ من یک روشنفکرم
مگه تا حالا مامان رو دیدی؟

 

 

 

 

 

 

 

سرنوشت ..

 به سرنوشت بگویید ،  

 

اسباب بازی هایت بی جان نیستند،  

 

آدمند،  

 

می شکنند ...  

 

آرامتر!   

 

 

 

http://www.myup.ir/images/07046202068221279725.bmp

 

 

 


اشتیاق


 

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی 
 
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را


 

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست


 

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام 
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت



تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو




بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند...بیشتر بخند...
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب...گرم تر بتاب 


 

 

 

 

 


میدان....

 

 

 

 

 

میدان بزرگ شهر را  

 

به جرم نذاشتن طناب دار  

 

تخریب می کنند