شب یلدا
شب نور و شب مرگ سیاهی را
کنار مردم و فامیل و یا تنها
به پاس زایش نور و سپیدی
جشن می گیری
کتاب حافظ و فردوسی فرزانه میخوانی
همایون بادت این جشن
و نوید روز پیروزی
با توام ، با توخــــــــدا..
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست...
پاکتی از کلمه
جعبه ای از لبخند...
نامه ای هم بفرست
کوچه های دل من باز خلوت شده است...
قبل از اینکه برسم
دوستــی را بردند
یک نفر گفت به من:
باز دیر آمده ای ....
دوست قسمت شده است...
من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را خواهی آورد
دریغا تو رفتی!
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دستهای تو را
منتشر کرد...
این کلاغ ها...کلاغ های پیر
معلوم نیس به مرگ چندین مترسک نظاره گر بودند ....
چندین مترسک را اسیر کرده اند ....
چندین مزرعه را به تباهی کشیدند ....
اما همچنان داستان مترسک و مزرع ادامه دارد ....
این زندگی قربانیه تکرار استـــــــــ
گریزی سرد از ثانیه هایی که تشابه شان دیوانه ام می کند..!!
گریز از سخنهای دروغین آدمهای دروغی !!
گریزاز حضور نا ممتد خوشیهایم که همیشه با تلنگر دیگران ...
گریز از این همیشه بودن برای همه ..!
گریزاز خودم که رنگ خاکستری دارم این روزها..!
گریزاز بودن بی فایده این ایام ...
گریزاز هراسهایی که در دلم خانه کرده اند !
گریزاز تکرار کلماتی به زبان خودم ...
و " من در گریزم " !!!
گریزاز خودم که رنگ خاکستری دارم این روزها..!