وقتی قلبهایمان کوچکتر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشکهایمان را پشت پلکهایمان مخفی کنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشکند
وقتی احساس میکنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میکشد
و انتظارها به سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ ...
خوابهایمان را تعبیر میکنی
و دعاهایمان را مستجاب
آرزوهایمان را برآورده می کنی؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میکنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهیها سفید سفید .. .
وقتی تو جواب میدهی،
دانهدانه اشکهایمان را پاک میکنی
و یکی یکی غصهها را از دلمان برمیداری
گره تکتک بغضهایمان را باز میکنی
و دل شکستهمان را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند
آن وقت است که تو را صدا میکنیم
و تو را میخوانیم
آن وقت است که تو را آه میکشیم
تو را گریه میکنیم
و تو را نفس میکشیم
آن وقت است که مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم که تو
فقط تویی که کمکمان میکنی ...
خداوندا !
تنها تو را صدا میکنیم
و فقط تو را می خوانیم
آخرین باری که خندیدید کی بود؟ یادتان هست؟ منظور یک خنده خوب و از تهدل است؛ خندهای که صورت شما را سرخ کند و هنگام خندیدن اشک از چشمانتان جاری شود. البته خندیدن آسان است، اما هنگامی که بتوانید اندیشههای خود را تحت تسلط درآورید میتوانید ادعا کنید به کنترل شادمانی خود نیز دست یافتهاید.
وقتی اصول شادمان زیستن را بیاموزید، آن وقت به آسانی میتوانید با کمک آن بهتر زندگی کنید. خندیدن و شاداب بودن کاملا طبیعی است. خنده چیز کوچکی است که میتواند نتایج بزرگ بر جای گذارد. هیچ غذایی مغذیتر از شادمانی نیست. پس اگر قرار است روزی تصمیم بگیرید شاد و خوشحال باشید، چرا آن روز همین امروز نباشد؟ بنابراین با خنده و شادی و نشاط به استقبال روز جدید بروید.
خنده را فراموش نکنید.
شوخطبع باشید.
به زندگی خود شادی ببخشید.
خود را شاداب و خندان نگه دارید.
تبسم کردن را تمرین کنید تا برای شما عادت شود.
هر روز خندیدن از ته دل را بیاموزید.
چنانچه خواهان شادی هستید، باید آن را در خود بوجود آورید.
کلمات خوب و شادی بخش بر زبان آورید.
از دیگران با تبسم و بیان جملهای دلنشین استقبال کنید.
با خنده پیش از اخم کردن، از شر نگرانی خلاص شوید.
روزهای بد خود را از طریق خندیدن، به روزهای خوب و شاد تغییر دهید.
در مورد چیزهایی که باعث خوشی و شادی شما میشوند، فکر کنید،
سپس تا آنجا که ممکن است به سوی این شادیها بروید.
به زندگی با دیدی مثبت و همراه با شوخ طبعی و نشاط نگاه کنید.
کوشش کنید کارهایی انجام دهید که به زندگی شما شادی ببخشد.
برای تندرست زیستن، خنده، بهترین اکسیر است.
ناامیدی را از خود دور کنید.
مثبتاندیش باشید.
به موسیقی آرام گوش دهید.
خانه خود را به یک مکان شاد تبدیل کنید.
بردبار و شکیبا باشید.
اضطراب را کنار بگذارید.
فشارهای روحی را از خود دور کنید.
از پیله خود بیرون بیایید.
با ورزش شاداب و با نشاط شوید.
اعتماد به نفس خود را تقویت کنید. به آنچه میدانید، اعتماد داشته باشید.
کار خود را بخوبی انجام دهید و یقین داشته باشید که
احساس نشاط، موفقیت و افتخار خواهید کرد.
با دست کشیدن از یک عادت بد، عزت نفس خود را بالا ببرید.
خود را با اندیشههای شاد و آرام بخش سرشار کنید.
زود از کوره در نروید.
نگذارید چیزهای کوچک، شما را خشمگین کند.
کوشش کنید در برخوردها آرام باشید.
به خود ایمان داشته باشید.
قدر زندگیتان را بدانید.
زندگی را چنانچه هست، با تمام مشکلاتش قبول کنید.
هرگز یاس و ناامیدی را به حریم ذهن خود راه ندهید.
و بیش از پیش بخندید تا دنیا به رویتان بخندد.
امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند
ناراحت نشو
حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن
پس با آنها بازی کن
امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه
پس بخند و عاشق باش
امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو
خورده نمیگیرد
پس شادی بخش باش
امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با مشکل
کمبود اکسیژن رو به رو نمی شه
پس از اعماق وجودت نفس بکش
امروز هرچقدر آرزو کنی چشمه آرزوهات
خشک نمی شه
پس آرزو کن
امروز هرچقدر خدا را صدا کنی
خدا خسته نمی شه
پس صدایش کن
او منتظر توست
او منتظر آرزوهایت
خنده هایت
گریه هایت
ستاره شمردن هایت و
عاشق بودن هایت است
امروزت را دریاب
امروز جاودانه است
و
امروز زیباترین روز دنیاست!
چون امروز روزی است که آینده ات
را آنطور خواهی ساخت که
تا امروز فقط تصورش میکردی...
آری، زندگی را آنگونه که دوست داری
تصور کن تا آنگونه شود!
گاه برای نوشتنم هم دلیل ندارم،گاه خودم را هم بی دلیل میپندارم....
گاه گاهی می خواهم درون واژه ها گم شدهای پیدا کنم از جنس احساس و بنوازم آهنگ محبت را بر دیواره ی قلبش و بفهمانم که دلیل بودنم می باشد!
و گمان کنم می رسم به او ، او که بدنش را مخفی کرده و چشم و دیدگان دیگر تاب
زیاد باز ماندن را برای جستنش ندارد ....
پس کجا ؟ چگونه ؟ کی؟ می توانم احساس کنم در کنارت هستم ، در کنارم هستی ؟!
نمی دانم دیگر چگونه دایره مانندهای روی گونه ام را مخفی کنم وقتی تنهایی. و تنهاییم با بودنت پر می شود . . .
پس می نویسم و نوشتم ..... اما ......... اما نشانیت ؟ نشانیت را چند روزیست عوض کرده ای ؟؟ چون پست چی نامه ا را بر می گرداند ، چون Mail هایم Error می دهند .......... نمی دانم ....قهری با من ؟؟!!
دیگر نمی شنوی ام ، نمی بینی ام . . . من که گفته بودمت بی تو هیچم ، من که گفته بودمت سکوت شبانه هایت و لبخند مکث کردن هایت برایم کافیست فقط کنارم باش...
چه شده ؟؟!! در کوچه های دلم سلامی پاسخ نمی دهم چون نوای سلامت همیشه
برایم تازگی دارد ، به هیچ کس دست دوستی نمی دهم چون باور دارم نمی روی از کنارم . . .
اما کاش یادداشتی برایم بگذاری یا کاش بیدار شوم و بینم تمامی،خواب بود که از دوری خودت با خودم می دیدم!!
اولین یادداشت و نگاه صبحگاهت همیشه در مقابل سجاده ام گذاشته ام تا مستانه به
سجدگاهت خم شوم و بگویم مرا ببخش ... آری باورم شد !! کوتاهی از من
بود تو که کوتاه بودن را نمی شناسی ، تو که آنقدر بزرگی که من کوچک،
خیالم هم خشک می شود اگر تصور کنم به من نگاه می کنی .
مرا ببخش .....در کوچه بازار بزرگان می گویند تو تنها بخشنده ای هستی که منت نمی گذاری !! می بخشی ام ؟؟ دلم کوچک و غم ها و ناراحتی ها اقیانوسی بیکران...
باز هم تنهایم می گذاری ؟؟
همان بزرگان از دیار وفا گفتند تو مهربانی ،تنهایم نمی گذاری .
به نگاهت همجون همیشه محتاجم ، احتیاج معنای یک کوچک در مانده است . . .
درمانده در راه نگاه تو . . . درمانده در باور بودنت .خدایم تنهایم نگذار
دستهایم خالیست .... قلبم پر لرزش .... به درگاهت می آیم اگر مرا برهانی ، باز هم برایت می نویسم هر چند پاره اش کنی و یا جوابش را خالی برایم پست کنی ! با اینکه میدانم زیاد بزرگی .....زیاد...
دوستت دارم خدا .....دوستت دارم
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها، شاد و خندان بازگرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگار کهن مانا ترند
درس های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و کلاغ
روبه مکارو دزد دشت و باغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای زیاد
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
رنگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درد و رنج و کار
بچه های جامعه وصله دار
بچه های دکه خوراک سرد
بچه های کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن