-
وقت
دوشنبه 2 شهریور 1388 11:01
در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا میرود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی میکرد اشاره کرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت و...
-
بهشت و جهنم
دوشنبه 2 شهریور 1388 10:58
روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز...
-
پیرمرد و دخترک
دوشنبه 2 شهریور 1388 10:50
پیرمرد و دخترک فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه. - مطمئنی؟ - نه. - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم. - راست می گی؟ - از ته قلبم...
-
دوباره فکر کن
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:22
دوباره فکر کن نگذار کسی یک اولویت در زندگی تو بشه وقتی تو فقط یک انتخاب در زندگی اونی یک رابطه بهترین حالتش وقتیه دوطرف در تعادل باشن هیچوقت شخصیت خودت را برای کسی تشریح نکن چون کسی که تو را دوست داشته باشه بهش نیازی نداره وقتی کسی ازت بدش بیاد باور نمیکنه وقتی دائم میگی گرفتارم هیچ وقت آزاد نمیشی وقتی دائم میگی وقت...
-
مرگ تدریجی
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:22
مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد اگر سفر نکنیم! اگر مطالعه نکنیم! اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهیم! اگر به خودمان بهاء ندهیم! مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد هنگامیکه عزت نفس را در خود بکشیم هنگامیکه دست یاری دیگران را رد بکنیم مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد اگر بنده عادتهای خویش بشویم و هروز یک مسیر را بپیماییم اگر دچار روز مرگی...
-
عشق و دیوانگی
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:18
زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت :بیایید بازی کنیم ،مثل قایم باشک! دیوانگی فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارم! چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند. دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد:یک..... دو.....سه! همه به دنبال جایی...
-
جواب خدا
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:13
خدایا شکر روزی مردی خواب عجیبی دید. او دید که پیش فرشته هاست و کارهای آنها را نگاه میکند هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین میرسند باز میکنند و داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشته پرسید: شما چه کار میکنید؟ فرشته در حالیکه داشت نامه ای را باز میکرد گفت:...
-
یک روز از زندگی
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:12
یک روز زندگی دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم...
-
نفرتم را بر یخ می نویسم
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:11
نفرتم را بر یخ می نویسم وداع گابریل گارسیا مارکز نویسنده معاصر آمریکای جنوبی مارکز بعد از اعلان رسمی و تایید سرطان وی و شنیدن خبر بیماریش این متن را به عنوان وداع نوشته است هرچند ابهاماتی درباره نویسنده آن وجود دارد ....( گابریل گارزسیا مارکز ملقب به گابو است)وی با رمان اعجاب انگیزش که 5 سال نوشتنش به طول انجامیده به...
-
خدا همه جا هست
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:10
خدا همه جاست او کجاست؟ در دنباله ی بادبادک پسرک پایین شهر در بین موهای عروسک دختر نمکی محل در گریه های یک نوزاد در نگاه های یک عاشق در گرمی آغوش یک مادر در خستگی پدر از کارهای روزانه در لبخند یک دوست در غیرت جوان تحصیلکرده ی مسافر کش در دست های یک فقیر در التماس های کودک آدامس فروش پشت چراغ قرمز در لحظه های سیاه یک...
-
گفتگو با خدا
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:09
خدایا در رؤیاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم خدا پرسید : " پس تو میخواهی با من گفتگو کنی؟" من در پاسخش گفتم : " اگر وقت دارید" خدا خندید : " وقت من بینهایت است . . . در ذهنت چیست که میخواهی از من بپرسی؟" پرسیدم : " چه چیز بشر شما را سخت متعجّب می سازد ؟" خدا پاسخ داد :...
-
عشق
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:06
داستان واقعی این جریان در ژاپن اتفاق افتاده!!! شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد. خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود. دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد. وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد؛ این میخ ده...
-
آرزو
دوشنبه 26 مرداد 1388 09:05
خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد. قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم. خانم ذوق زده شد و سریع...
-
خداروشکر
دوشنبه 12 مرداد 1388 10:24
خدارو شکر خدا رو شکرکه گاهی اوقات بیمار میشوم این یعنی اغلب اوقات سالم هستم خدا رو شکر که هر روز صیح باید با زنگ ساعت بیدار شوم این یعنی من هنوز زنده ام خدا رو شکر که هر روز صر وصدای همسایه رو میشنوم این یعنی من هنوز میشنوم خدا رو شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی میکند این یعنی من عزیزانی دارم که میتوانم برایشان...
-
خدایا دوستت دارم
دوشنبه 12 مرداد 1388 10:18
خدایا دوستت دارم................ میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی میدانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی میدانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی همه این میخوانمت ها و میدانمت ها بهانه ای هست تا بگویم خدایا دوستت دارم . . . . . حرف خدا وقتی خدا داشت بدرقم می کرد بهم گفت ٬جایی که میری...
-
خدا
دوشنبه 12 مرداد 1388 10:14
نام مرا می نویسی؟ خدایا،به واژه واژه نامهای مقدست قسم، دلم نمی خواست لحظه ای از تو روی برگردانم و به چشمهای شیطان خیره بشوم ،دلم نمی خواست برای شیطان گندم درو کنم و سیب پوست بکنم،دوست نداشتم در دوره های مه آلود گناه بنشینم و قله های سپید و سر به فلک کشیده تقوا را نادیده بگیرم خدایا،شبی نیست که خواب چشمهای روشن تو را...
-
زن؟
دوشنبه 5 مرداد 1388 08:39
شعری از غاده السمان شاعره سوری اگر به خانه ی من آمدی برایم مداد بیاور مداد سیاه میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه در آورم شخم بزنم وجودم...
-
گربه
یکشنبه 4 مرداد 1388 11:25
-
راز زندگی
یکشنبه 4 مرداد 1388 10:43
راز زندگی در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده ولی خداوند فرمود اگر من...
-
ساعت؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
یکشنبه 4 مرداد 1388 09:25
مرد جوان : ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده پیرمرد : معلومه که نه چرا آقا ... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین ؟؟ یه چیزایی کم میشه ...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟ ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر میکنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟...
-
عشق واقعی
چهارشنبه 31 تیر 1388 15:15
عشق واقعی درویشی قصه زیر را تعریف می کرد : یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد . فرشته نگهبانی که...
-
عقاب
چهارشنبه 31 تیر 1388 15:14
عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند. ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد. زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد: چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند. نوک بلندو تیزش خمیده و کند می شود شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به...
-
پیله ابریشم
چهارشنبه 31 تیر 1388 15:12
پیله ابریشم : روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقٿ شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله...
-
عشق
سهشنبه 23 تیر 1388 14:10
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند. (دکتر علی شریعتی)
-
کودکی
سهشنبه 23 تیر 1388 13:56
ق.امین پور کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود شب که می شد نقشها جان می گرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه ، خوابم می پرید خوابهایم اتفاقی ساده بود زندگی دستی پر از پوچی نبود بازی ما جفت و طاقی ساده بود قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان...
-
سهراب سپهری
سهشنبه 23 تیر 1388 13:43
هر کجا هستم باشم آسمان مال من است سهراب سپهری
-
سهراب سپهری
سهشنبه 23 تیر 1388 13:27
نام شعر : سپیده در دور دست قویی پریده بی گاه از خواب شوید غبار نیل ز بال و پر سپید لبهای جویبار لبریز موج زمزمه در بستر سپید در هم دویده سایه و روشن. لغزان میان خرمن دوده شبتاب میفروزد در آذر سپید همپای رقص نازک نیزار مرداب میگشاید چشم تر سپید. خطی ز نور روی سیاهی است: گویی بر آبنوس درخشد رز سپید دیوار سایهها شده...
-
باران
سهشنبه 23 تیر 1388 12:15
-
باران ...
سهشنبه 23 تیر 1388 12:01
باران ... دعا کردیم بمانی بیائی کنار پنجره ، باران ببارد، و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی : اما دریغ که رفتن راز غریب همین زندگیست ، رفتی پیش از آن که باران ببارد ... این موسم به خاطر شما ، هر چه بود و هر چه هست ، همین صدا ، همین کلام ، همین عشق ، پیشکش شما و تمام مادران این خاک پاک .... با تشکر از آتوشا
-
پندهایی از دالایی لاما
سهشنبه 23 تیر 1388 10:31
پندهایی از دالایی لاما ۱. به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجند. ۲ وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده. ۳. این سه میم را از همواره دنبال کن: . محبت و احترام به خود را . محبت به همگان را . مسئولیت پذیری در برابر کارهایی که کرده ای ۴. به خاطر داشته...