آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

هوای دو نفره

هوای دو نفره؛   

نه ابر می خواهد ،   

نه باران ،   

نه یک بعدازظهر پائیزی  

کافیست حواسمان بهم باشد...  

همین  ...

بعضی وقتها

بعضی وقتها دستها به آرزوها نمیرسند، 

 

آنها بسیار دورند و در بعضی مواقع دست نیافتنی  

 

ولی درخت صبر میگوید : امیدی هست ...  

 

دعایی هست .. 

 

 و از همه مهم تر خدایی هست ، 

 

اوست که با قدرتش و در لحظه ای که حتی فکرش را هم نمیکنیم،  

 

دست نیافتنی ها را برایمان فراهم میکند. 

 

 

یادداشتی تامل بر انگیز

داشتم به میهمانم می گفتم  

 

که اگر راحت تر است  

 

رویه نایلونی روی مبل های سفید را بردارم،  

 

نرسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم،  

 

او تعارف کرد و گفت راحت است من اما گرمم شد و برش داشتم،  

 

ادامه مطلب ...

حوا

حــــــــــــوا... 

تو مگر سیب را پوست کندی خوردی؟ 

که دنیا اینگونه پوست ما را میکند!!  

 

 

فقط "زنـدگی"

قیافـه ام تابلـو شـده بــود !

گفتـن : چی میـکـشی ؟

گفتـم : "زجــر"

گفتـن : نـه یعـنی چی مـصـرفـــ میـکنی ؟

گفتـم : فقط "زنـدگی" . . . . !!! 
 

می ترسم بهانه گیر شود …!

 
چشمان عروسکم را می گیرم

نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد

می ترسم بهانه گیر شود …!