آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

سنگ تمام

 

  

آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند. 

 اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه... 

 آن جا که در میان خاک خوابیدی؛  

 «سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!


نظرات 3 + ارسال نظر

امروز میخواستم برم تهران...
ولی مجبور شدم بخاطر مراسم ختم یکی از اقوام یک روز دیرتر برم و به مراسم برسم...
چقدر این پست منو یاد مراسم ظهر انداخت....

نارسیس یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 21:03

خدایا!
خورشید را به من قرض میدهی ؟!
از تو که پنهان نیست سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است

نارسیس یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 21:14

یادمان باشد شاید شبی آنچنان آرام گرفتیم که دیدار صبح فردا ممکن نشد پس به امید فرداها " محبتهایمان " را ذخیره نکنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد