مهمان با مهربانی جواب داد : بله ، حتما !
دخترک دوید و همه ی عروسکهارو آورد ،
بعضی از اونا خیلی بانمک بودن ولی دربین اونا یک
عروسک خیلی قشنگ دیگه هم بود …
مهمان از دخترک پرسید : کدومشونو بیشتر از همه دوست داری ؟
و پیش خودش فکر کرد :
حتما اونیکه از همه قشنگتره …
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پاره ای
که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت : اینو بیشتر از همه دوست دارم !
مهمان با کنجکاوی پرسید : این که زیاد خوشگل نیست ؟!؟!
دخترک جواب داد : آخه اگه منم دوستش نداشته باشم
دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه
اونوقت دلش میشکنه
ای جانم ...
مرسی آسمان 
داستان قشنگ و تامل برانگیزه . 
همیشه آسمونی باشی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من خدا رو تو دستای مهربونی می بینم که به کمک دیگران می ره در صورتی که خودش نیاز به کمک داره
خدا زیبا و خالق زیباییه