در جواب دخترم که پرسید:
چرا مرا به دنیا آوردی؟
زیرا سال های جنگ بود
و من نیازمند عشق بودم
برای چشیدن طعم آرامش
زیرا بالای سی سال داشتم
و می ترسیدم از پژمردن
پیش از شکفتن و غنچه دادن
زیرا طلاق واژه ای ست
تنها برای مرد و زن
نه برای مادر و فرزند.
زیرا تو هرگز نمی توانی بگویی:
مادر سابق من
حتی وقتی جنازه ام را تشییع می کنی.
و هیج چیز، هیچ چیز در این دنیا نمی تواند
میان مادر و فرزند جدایی افکند
نفرت یا مرگ حتی.
و تو بیزاری از من
زیرا تو را به دنیا آورد ه ام
تنها به خاطر ترسم از تنها ماندن
و هرگز مرا نخواهی بخشید
تا زمانی که خود فرزندی به دنیا آوری
ناتوان از تاب آوردن خاکستر سوزان
رویاهاو آرزوهای دور و درازت...
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن
صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن
شامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
برتو ارزانی که ما را خوش تر است
لذت یک لحظه "مادر" داشتن