هر کسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت
هر کسی دوتاست و خدا یکی بود و یکی چگونه می توانست باشد؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند هست
و خدا کسی که احساسش کند نداشت
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آن را ببیند
خوبی ها همواره نگران که آن را بفهمد
و زیبایی همواره تشنه دلب است که به او عشق ورزد
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد
و غرور در جستجوی غروری است که آن را بشکند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور
اما کسی نداشت
و خدا آفریدگار بود
و چگونه می توانست نیافریند
زمین را گسترد
و آسمان ها را بر کشید
کوهها برخواستند و رودها سرازیر شدند و دریاها آغوش گشودند و طوفان ها برخاست و صاعقه ها در گرفت و باران ها و بارانها و بارانها
گیاهان رو ییدند و درختان سر به هم دادند و مراتع سرسبز پدیدار گشت و جنگلهای خرم سر برداشتند، حشرات بال گشودند و پرندگان ناله برداشتند و ماهیانخرد سینه دریاها را پر کردند
و قرن ها گذشت و می گذشت و درختان گونه گون ، گل های رنگارنگ و جانوران
<< در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود و آن کلمه خدا بود>>!
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود
و با نبودن چگونه تونستن بود؟
و خدا بود و با او عدم بود.
و عدم گوش نداشت
حرف هایی هست برای گفتن
که اگر گوشی نبود نمی گوییم
و حرفهایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سربه ابتذال گفتن فرود نمی آورد
حرف های خوب و بزرگ و ماورایی همین هایند
و سرمایه هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد
حرفهای بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند
کلماتش هر یک انفجاری را در دل به بند کشیده اند
اینان در جستجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند روح را از درون به آتش می کشند و هر لحظه حریق های وحشتناک و سوزنده ای دردرون می افروزند.
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت
درونش از آنها سرشار بود
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد؟
و خدا بود و عدم
جز خدا هیچ نبود
در نبودن نتوانستن بود ، با بودن نتوان بودن
و خدا تنها بود،
هر کسی گمشده ای دارد و خدا گمشده ای داشت.(دکتر علی شریعتی )
عاشق عاشقی باش, دوست داشتن را دوست بدر, از تنفر متنفر باش, به مهربانی مهر بورز, با آشتی آشتی کن, از جدائی جدا باش (زرتشت)
عشق آغاز ازدواج و ازدواج پایان عشق ، عشق قدسی ترین هنر زندگی است.
آه چه حالتی دارد! نه به وصف میآید و نه به فهم! دوست داشتن چه قدرتی دارد، در خویشاوندی و صمیمیت راستین چه نیروی معجزه گر خدایی نهفته است. چه لذتی است اینجا در "خود را نادیده گرفتن " در "خود را لقمه لقمه کردن" و به دهان دوست دادن که بجود و بجود و بجود و طعم و عصارهاش را بمکد و تفالهاش را بر خاک بریزد و این خود بهترین زندگی کردن است! و اینها و اینگونه نعمتها را همه از او دارم! من کی با این حالات آشنا بودم؟ کودک را، پدرش، مادرش میزند و او به گریه میافتد و از درد فریاد میکشد، اما چه میکند؟ با چهره برافروخته و چشمانی سرخ و گونههای خیس از اشک، خود را به دامن مادرش یا پدرش، همان که آزارش داده است میافکند(دکترشریعتی)