آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

باران ...

 باران ...
دعا کردیم بمانی
بیائی کنار پنجره ،
باران ببارد،
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی :
اما دریغ که رفتن راز غریب همین زندگیست ،
رفتی پیش  از آن که باران ببارد ...
این موسم به خاطر شما ،
هر چه بود و هر چه هست ،
همین صدا ، همین کلام ،
همین عشق ،
پیشکش شما
و تمام مادران این خاک پاک ....
 
   

 

با تشکر از آتوشا

نظرات 1 + ارسال نظر
شبنمکده سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 12:18 http://www.abaei.persian.ir

سلام
جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد