پندهایی از دالایی لاما
۱. به خاطر داشته باش که عشقهای سترگ ودستاوردهای عظیم، به خطر کردنها و ریسکهای بزرگ محتاجند.
۲ وقتی چیزی را از دست دادی، درس گرفتن از آن را از دست نده.
۳. این سه میم را از همواره دنبال کن:
. محبت و احترام به خود را
. محبت به همگان را
. مسئولیت پذیری در برابر کارهایی که کرده ای
۴. به خاطر داشته باش دست نیافتن به آنچه میجویی گاه یک شانس بزرگ است.
۵. اگر می خواهی قواعد بازی را عوض کنی اول قواعد را بیاموز.
۶. به خاطر یک مشاجرۀ کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.
۷. وقتی دانستی که خطایی مرتکب شده ای، گامهایی را پیاپی برای رفع آن خطا بردار.
۸. بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.
۹. چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزشهای خود را به سادگی در برابر آنها وانگذار.
۱۰. به خاطر داشته باش گاه سکوت بهترین پاسخ است.
۱۱. شرافتمندانه زندگی کن؛ که هر گاه بیشتر عمر کردی، با یادآوری زندگی خویش دوباره شادی را تجربه کنی...
۱۲. زیرساخت زندگی شما، وجود جوی از محبت و عشق در محیط خانه و خانواده است.
۱۳. در مواقعی که با محبوب خویش ماجرا می کنی و از او گلایه داری، تنها به موضوعات کنونی بپرداز و سراغی از گلایه های قدیم نگیر.
۱۴. دانش خود را با دیگران در میان گذار؛ این تنها راه جاودانگی است.
۱۵. با دنیا و زندگی زمینی بر سر مهر باش.
۱۶. سالی یک بار جایی برو که تا کنون هرگز نرفته ای.
۱۷. بدان که بهترین ارتباط آن است که عشق شما به هم، از نیاز شما به هم سبقت گیرد.
۱۸. وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی، ببین چه را از دست داده ای که چنین را به دست آورده ای...
۱۹. در عشق و آشپزی، جسورانه دل را به دریا بزن.
بوسه های ساکت ....
بی غرض نامه می نویسم برای شمعدانی های ذهن تو ... برای تسنیم های آشکار مهتاب ... و رقص خوشه های نرگس نگاهت ... در منظومه های جاری قلب من پرنده ایست عاشق پرواز ... هزار آرزوی خفته برای فریاد کردن در هوای تو ... مثل طعم بوسه های ساکت ... وحشت این همه نبودن های تو می ترساند قاصدک های دلم را ... آدمها بی غرض عاشق می شوند ... و ویران و ترانه می خواند... مثل پروانه ای در مشت چه آسون میشه ما رو کشت ...
شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،