آسمان آبی

داستان کوتاه

آسمان آبی

داستان کوتاه

سخن بزرگان

بگذار هر روز، دلیلی باشد در دست
بگذار هر روز، عشقی باشد در دل
بگذار هر روز،دلیلی باشد برای زندگی
صدای خنده مستانه اش آمد، اما پنجره ام دیگر گشوده نخواهد شد
چرا که دیگر از این پنجره ها که انتظارم را به تمسخر می گیرند بیزارم
خوش باش که من عمری ست به شنیدن خنده ی سرخوش و مستانه ات، به نگاهی دزدانه از پس پنجره دلخوشم  

--------------------------------- 

سنگینی باری که خدا بر دوش ما می گذارد آنقدر زیاد نیست که کمرمان را خرد کند. آنقدر است که ما را برای دعا به زانو در اورد
------------ --------- --------- --
با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا اخر شب بیدارم. عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست ترا کم دارم
------------ --------- ----
نگاهم مثل یک مرغ مهاجر....به دنبال حضورت کوچ میکرد. به غیر از انتظارت قلب من را....کسی اینگونه بی طاقت نمی کرد
 نخستین گام بهره کشان کشورها ، ابتدا نابودی بزرگان و ریش سفیدان است و سپس تاراج دارایی آنها . اُرد بزرگ
-------------------------
افکار جایگاهی والاتر از دنیای ظاهری دارند . جبران خلیل جبران
--------------------------
هر اخلاق و دستور اخلاقی طبیعت بردگی و حماقت را پرورش می دهد زیرا روح را با انضباط تحمیلی خود خفه و نابود می کند. فریدریش ویلهلم نیچه
---------------------------
دبیر اگر رایمند و هوشمند باشد ، خط نیکو بنویسد ، کم گو ، پارسا، شکیبا ، با دانش ، راستگوی، وفادار ، و تازه روی باشد شرف همصحبتی فرمانروا را می یابد . بزرگمهر بختگان
 

با تشکر از  مت و پت

نظرات 2 + ارسال نظر
hamid شنبه 12 بهمن 1387 ساعت 09:10 http://downloadha1.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی دارید
اگر دوست داشته باشید . میتونیم با هم تبادل لینک کنیم
منتظر جوابتون هستم

آتوشا شنبه 12 بهمن 1387 ساعت 14:42

چند ورق کاغذ سیاه
وباز شکست بغض بی صدای من
شروع قصه چشمهای بارانی من
ودست های همیشه خسته من
چند ورق کاغذ سیاه
ورقص خاطرات رویایی من
در اوج آسمان تنهایی من
ودر فراز آن هر شب سیاه
پرازسکوت سرد وبی ستاره من
چند ورق کاغذ سیاه
ورقص پوچ وخیالی قاصدک خیال
وشکستن همه آرزوهای محال
چند ورق کاغذ سیاه
تمام دلخوشی سرد وبی صدای یک خیال

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد